{گناهکار} pat 25:
نیکا به موقع رسیدی
اره پشت در حرفاتون و شنیدم
مرسی
ارسلان:چیزی نبود که
شوخی کردم ارباب
خخخخ
خاک تو سرت جفتتون،
برو پایین
چشم اقا،به سمت پایین رفتم،دیانا تا همین جا تونستم کمکت کنم (تو دلش)
ارسلان:دیانا
هوم
چی شده
😶🤐گفتم دیگه هیچی
بیا
چرا
مگه قرار نبود تا بخوابم کنارم باشی
وای اگه بفهمه چی،نمیشه نخوابم
نه
شالمو گذاشتم جای گردنم، رفتم
دیانا بغل کردم،
واسه اینکه ارسلان نبینه ،گرفتم محکم سرشو تو سینم فشار دادم و بغل کردم
دیلناا
هوم
دارم خفه میشم
اع،بخواب دیگه
ارسلان:چشام گرم شد و همون طور خوابم برد،
متوجه شدم ارسلانه خوابید آروم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و آروم در باز کردم،و رفتم تو اتاق خودم،رفتم تا یه دوش بگیر آخ گلوم اتفاقن بهتره بزا بهتر شه،رفتم تو وان نشستم و چشمامو بستم،بعد به اندازه یک ساعت تو آب بودم بلندشم و آب از دوش باز کردم و خودمو شستم و از در اومدم بیرون و حوله پوشیدم برگشتم،
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ،
چیه،
ارسلان مث جن ها چرا اینجایی،
همینجور،
واقعا خری
کلا حوله انداختم رو سرم تا جای زخم پوشیده،بشه،و رفتم رو تخت نشستم،
دیانا
چیه،ارسلانن،
چی شده
واعع
من میفهم،منو دور نزنین با نیکا،چیشده،
ها.........اصلا آدم به این خری داریم برو بیرون میخوام لباس بپوشم،
میرم ،ولی باید بگی،
باشع برو
ارسلان: از اتاق رفتم بیرون،و رو میز جای سالن نشستم
نیکااا
بلع،
یه قهوه
چشم،بفرمایید
نیکااااا،
بلع،
چی شده
ها نمیفهمم
دیانا چش شده
هیچی،
نمیکین،باشه میفهمم،
من برم اقا،رفتم تو آشپزخونه،اخیش،داشت از دهنم میپریدهااا
نیکااااا
بلععع،اقا
امشب وقت شام درست کن بعد برو پایین،فهمیدی
چشم
ارسلان:قهوه خوردم،و به سمت اتاقم،رفتم در باز کردم،
دیانا اینجایی
هاا،اره،اومدم بگمم
چی
بگمم و هی نزدیک میشدم
خب چی
ی
بگممممم،خیلی،خیلی
دار اعصابمو خورد میکنی
خر هستی،هکیییییننننن
فرار کردم به سمت پایین
نیکا
چیه دیانا،
من میرم تو اتاقت
ارسلان:نیکا نزار فرار کنه
نیکا:به کدوم سارتون برقصم
دیانا:من که رفتم
ارسلان:اع،نیکا
بلع،
من میرم خونه شایان بار مواد مخدر رسیده بهش پس بدمم،
چشم
رفتم پایین سوار ماشین شدم،و زنگ زدم محراب
بلهه آقا
چشید
رسید آقا
ببر نصفشو به سمت خونه شایان
چشم
من اومدم
باشع،خداحافظ
به سمت خونه شایان رفتم که دیدم محراب رسید
محراب
بلهه
ببر تو بارو
چشم
شایان ما اومدیم،
به به ارسلان پسر عمو بیا
یک ساعت اونجا بودم،که شایان گفت،
خب همش درسته ارسلان
همینه دیگه من برم
سارا:سلام از..سلان
سلام،من برم
ارسلان
چیه سارا
دیانا خوبه
چی،مگه دیانا چش شده
سارا: فهمیدم ارسلان قضیه رو نمیدونه،
هیچی همین جور گفتم
من رفتم شایان،
باشع،
به سمت خونه راه افتادم،
یکم شک کردم به سارا شک کردم
محراب،اقاا
چیه
من برم
یه سر بریم خونمون
باشه
رسیدیم محراب بپر برو در باز کن
چشم،
بیان آقا.
رفتم داخل حیاط و پیاده شدم،
محراب
بلع
یکی از خدمتکار ها اسمش مهشادهه،فکر کنم ببین اگه میخوایش بهت میدم
چسم،ولی چرا من
چون میدونم میتونی ازش مواظبت کنی،وارد خونه شدم بیا محراب
سلام
نیکا:سلام
دیانا:متوجه شدم ارسلان اومده،از اتاق اومدم بیرون وداد زدم
ارسلان من هر اومد هووو هوو ارسلان خر اومد
ارسلان ،نه دیاناا
نیکا،وای ،
محراب 🥺😳😳😳😳😂😂😂😂😅
این کیه آقا ارسلان
محراب ایشون عشقم هستن
اها،سلام خانوم
دیانا 😖😖سی.لام ببخشید فکر کردم ارسلان تنهایه،
اشکالی نداره،
نیکا،اقا محراب بشینید،
باشه
ارسلان:نیکا اسم اون خدمتکار های جدید که چند تا آوردم مهشاد بود
بلع،
به اون بگوو،،بیاد تو برو پایین
ها....؟چچشم
رفتم پایین مهشاد صدا زدم برو بالا کارت دارن
سلام
محراب:بلند شدم،سلام
ببخشید با من کار دارین
ارسلان:اره،برو چای بریز بیار ،بعد دیانا توهم بیا اینجا،
دیانا:به سمت پایین رفتم و رفتم تو آشپزخونه،مهشاد جان کمکت کنم
نه خانـوم،برید بشینن
رفتم رو مبل کنار ارسلان نشستم
محراب:تا اونجا که میشناسم ارسلان با هیچ دختر رابطه نداشت به جز سارا،چلی شما دومین نفری هستین که با ایشون میبینم تبریک میگم
ممنون
ارسلان:دیدی،همه از من.تعریف میکنن
مهشاد:چایی گذاشتم رو میز ،من برم
نه بیا کنار دیانا بشین
رفتم کنار دیانا نشستم،ببخشید خانوم
نه اشکالی ندارد،
ارسلان:خواستم صحبت کنم که گفت………………………………
عشقلاااا،لایک کامنت یادتون نره،مرسییییییی،
کامنت ها صدو شصت بشه تا پارت بزارم
اره پشت در حرفاتون و شنیدم
مرسی
ارسلان:چیزی نبود که
شوخی کردم ارباب
خخخخ
خاک تو سرت جفتتون،
برو پایین
چشم اقا،به سمت پایین رفتم،دیانا تا همین جا تونستم کمکت کنم (تو دلش)
ارسلان:دیانا
هوم
چی شده
😶🤐گفتم دیگه هیچی
بیا
چرا
مگه قرار نبود تا بخوابم کنارم باشی
وای اگه بفهمه چی،نمیشه نخوابم
نه
شالمو گذاشتم جای گردنم، رفتم
دیانا بغل کردم،
واسه اینکه ارسلان نبینه ،گرفتم محکم سرشو تو سینم فشار دادم و بغل کردم
دیلناا
هوم
دارم خفه میشم
اع،بخواب دیگه
ارسلان:چشام گرم شد و همون طور خوابم برد،
متوجه شدم ارسلانه خوابید آروم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و آروم در باز کردم،و رفتم تو اتاق خودم،رفتم تا یه دوش بگیر آخ گلوم اتفاقن بهتره بزا بهتر شه،رفتم تو وان نشستم و چشمامو بستم،بعد به اندازه یک ساعت تو آب بودم بلندشم و آب از دوش باز کردم و خودمو شستم و از در اومدم بیرون و حوله پوشیدم برگشتم،
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ،
چیه،
ارسلان مث جن ها چرا اینجایی،
همینجور،
واقعا خری
کلا حوله انداختم رو سرم تا جای زخم پوشیده،بشه،و رفتم رو تخت نشستم،
دیانا
چیه،ارسلانن،
چی شده
واعع
من میفهم،منو دور نزنین با نیکا،چیشده،
ها.........اصلا آدم به این خری داریم برو بیرون میخوام لباس بپوشم،
میرم ،ولی باید بگی،
باشع برو
ارسلان: از اتاق رفتم بیرون،و رو میز جای سالن نشستم
نیکااا
بلع،
یه قهوه
چشم،بفرمایید
نیکااااا،
بلع،
چی شده
ها نمیفهمم
دیانا چش شده
هیچی،
نمیکین،باشه میفهمم،
من برم اقا،رفتم تو آشپزخونه،اخیش،داشت از دهنم میپریدهااا
نیکااااا
بلععع،اقا
امشب وقت شام درست کن بعد برو پایین،فهمیدی
چشم
ارسلان:قهوه خوردم،و به سمت اتاقم،رفتم در باز کردم،
دیانا اینجایی
هاا،اره،اومدم بگمم
چی
بگمم و هی نزدیک میشدم
خب چی
ی
بگممممم،خیلی،خیلی
دار اعصابمو خورد میکنی
خر هستی،هکیییییننننن
فرار کردم به سمت پایین
نیکا
چیه دیانا،
من میرم تو اتاقت
ارسلان:نیکا نزار فرار کنه
نیکا:به کدوم سارتون برقصم
دیانا:من که رفتم
ارسلان:اع،نیکا
بلع،
من میرم خونه شایان بار مواد مخدر رسیده بهش پس بدمم،
چشم
رفتم پایین سوار ماشین شدم،و زنگ زدم محراب
بلهه آقا
چشید
رسید آقا
ببر نصفشو به سمت خونه شایان
چشم
من اومدم
باشع،خداحافظ
به سمت خونه شایان رفتم که دیدم محراب رسید
محراب
بلهه
ببر تو بارو
چشم
شایان ما اومدیم،
به به ارسلان پسر عمو بیا
یک ساعت اونجا بودم،که شایان گفت،
خب همش درسته ارسلان
همینه دیگه من برم
سارا:سلام از..سلان
سلام،من برم
ارسلان
چیه سارا
دیانا خوبه
چی،مگه دیانا چش شده
سارا: فهمیدم ارسلان قضیه رو نمیدونه،
هیچی همین جور گفتم
من رفتم شایان،
باشع،
به سمت خونه راه افتادم،
یکم شک کردم به سارا شک کردم
محراب،اقاا
چیه
من برم
یه سر بریم خونمون
باشه
رسیدیم محراب بپر برو در باز کن
چشم،
بیان آقا.
رفتم داخل حیاط و پیاده شدم،
محراب
بلع
یکی از خدمتکار ها اسمش مهشادهه،فکر کنم ببین اگه میخوایش بهت میدم
چسم،ولی چرا من
چون میدونم میتونی ازش مواظبت کنی،وارد خونه شدم بیا محراب
سلام
نیکا:سلام
دیانا:متوجه شدم ارسلان اومده،از اتاق اومدم بیرون وداد زدم
ارسلان من هر اومد هووو هوو ارسلان خر اومد
ارسلان ،نه دیاناا
نیکا،وای ،
محراب 🥺😳😳😳😳😂😂😂😂😅
این کیه آقا ارسلان
محراب ایشون عشقم هستن
اها،سلام خانوم
دیانا 😖😖سی.لام ببخشید فکر کردم ارسلان تنهایه،
اشکالی نداره،
نیکا،اقا محراب بشینید،
باشه
ارسلان:نیکا اسم اون خدمتکار های جدید که چند تا آوردم مهشاد بود
بلع،
به اون بگوو،،بیاد تو برو پایین
ها....؟چچشم
رفتم پایین مهشاد صدا زدم برو بالا کارت دارن
سلام
محراب:بلند شدم،سلام
ببخشید با من کار دارین
ارسلان:اره،برو چای بریز بیار ،بعد دیانا توهم بیا اینجا،
دیانا:به سمت پایین رفتم و رفتم تو آشپزخونه،مهشاد جان کمکت کنم
نه خانـوم،برید بشینن
رفتم رو مبل کنار ارسلان نشستم
محراب:تا اونجا که میشناسم ارسلان با هیچ دختر رابطه نداشت به جز سارا،چلی شما دومین نفری هستین که با ایشون میبینم تبریک میگم
ممنون
ارسلان:دیدی،همه از من.تعریف میکنن
مهشاد:چایی گذاشتم رو میز ،من برم
نه بیا کنار دیانا بشین
رفتم کنار دیانا نشستم،ببخشید خانوم
نه اشکالی ندارد،
ارسلان:خواستم صحبت کنم که گفت………………………………
عشقلاااا،لایک کامنت یادتون نره،مرسییییییی،
کامنت ها صدو شصت بشه تا پارت بزارم
۹۶.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.